با توجّه به واژههاى مختلف از ماده «سلم» و تصریح گروهى از مفسّرین، اشتقاق اسلام از «سلم» به معناى سلامت است و در واقع معناى تسلیم نیز به همان معناى سلامت باز مىگردد. «اسلام» در قرآنکریم داراى معانى و وجوه مختلفى است: در بعضى آیات اسلام به معناى شریعت بهکار رفته است؛ از دیگر وجوه آن اسلام تکوینى است که در مورد همهى موجودات عالم و به عبارتى دیگر ماسوى اللّه صدق مىکند؛ فرد با اقرار به شهادتین به جامعه اسلامى راه مىیابد و پیامد آن بهدست آوردن امتیاز زندگى در محیط اسلامى و بهرهگیرى از بیتالمال مسلمین است، هر چند تأثیرى در برداشتن عذاب اخروى ندارد. مراتب بعد از آن با اعتقاد قلبى و التزام عملى همراه است که داراى پیامدهایى از جمله برداشتن عذاب و برخوردارى از نعمتهاى بهشتیان است.
اسلام، شریعت، مقام اسلام، اسلام به معنى الأعمّ، اسلام به معنى الأَخصّ.
معنایى که در ابتدا از اسلام به ذهن انسان مىرسد، معناى اصطلاحى آن است که موقوف به اظهار شهادتین است. بعضى از افراد نیز به اشتباه تصوّر مىکنند که مفهوم واقعى اسلام همین است؛ لذا با دیدن یک فرد لاابالى که فقط در ظاهر ادعاى مسلمانى مىکند، ولى در عمل هیچ قید و بندى ندارد و مسلمان نیز به حساب مىآید، معترضانه مىگویند: این چه اسلامى است....! در حالىکه اسلام واقعى تنها با اعتقاد قلبى و التزام عملى و تسلیم محض در برابر احکام الهى بهدست مىآید و افراد کمى به این سعادت نائل مىشوند. در این مقاله بعد از بیان واژهشناسى اسلام به بررسى معانى گوناگون آن در قرآن و مصادیقى از مسلمانان واقعى پرداخته شده است.
1. استعمال آن در قبل از اسلام: فعل سَلِمَ یک واژه اصیل عربى است که در عبرى و فنیقى به معناى کامل و تندرست، در آرامى و سریانى به معناى کامل و سالم بودن و همچنین در آکادى با معنى کامل و بىضرر بودن تطبیق مىکند1. در دورهى پیش از اسلام، «أَسْلَمَ» در مفهوم ابتدایى «تسلیم کردن» بهکار رفته است. براى نمونه، شعرى را ابنهشام در سیرةالنّبى آورده است: لاتُسْلِمونى لایَحِلُّ إسْلامٌ2. یعنى مرا تسلیم نکنید که تسلیم کردن من روا نیست. سلام به معناى تسلیم خدا شدن و خود را به خدا سپردن (Submission to God) در سریانى بهکار رفته است.3 واقعیّت این است که واژه «أسْلَمَ» یک اصطلاح دینى است که از ادیان کهنتر به عاریت گرفته شده است و همین مفهوم در نوشتههاى ربانیان قابل توجّه است. در سریانى نیز دقیقاً به معناى قرآنى آن، که تسلیم در برابر خداوند است، بهکار رفته است و ظاهراً واژه «الاسلام» تنها در مورد شریعت پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله بهکار رفته است.4
براى فهم دقیق معنانى لغوى اسلام، توجّه به کاربردهاى مختلف مادّه «سلم» در معانى مختلف ضرورت دارد. «السّلام» در معناى سنگ بهکار رفته است.5 کاربرد واژه سلام براى سنگ به خاطر سلامتى آن از پوسیدگى و همچنین به خاطر آن است که دیرتر از هر چیز دیگر در زمین از بین مىرود.6. «السّلام علیکُمْ» نیز به معناى سلامت از خدا بر شما باد.7 «السّلام» اسمى از اسماء خداوند متعال است8. اگر اللّه السّلام نامیده شده است، زیرا ذات آن از ضرر و آسیب رساندن خلق به او در امان است و ذات او ازلى و فناناپذیر است. بر هر چیز تواناست، مالک سلامتى است و از هر ناپسندى مبرّاست.9 از معانى دیگر «السلام» بهشت است: لهم دارُالسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ10. به بهشت سلام گویند، چرا که دارالسّلامه همیشگى است و بیمارى و مرگ در آن راه ندارد و یا از آن جهت که بهشت داراللّه است و همان طور که اشاره شد، یکى از اسماء خداوند متعال سلام است؛ لذا به نام صاحبخانه اضافه شده است.11 واژه «سلیم» نیز که از ریشه «سلم» است، به معناى شخص نیش خورده است و به او سلیم گویند، چرا که اطرافیان آن، امید به بهبود و سلامتى او دارند.12 با توجّه به معانى گفته شده نیز واضح است که معناى غالب در ریشه سلم، مفهوم سلامت است. در خطبه 152 نهجالبلاغه، به این معنا اشاره شده است: إنَّ اللّهَ تعالى خَصَّکُمْ بالْإسلامِ وَ اسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ وَ ذلِکَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلامَةٍ؛ یعنى «خداى بزرگ اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را براى آن برگزید و این از آن جهت است که اسلام از سلامت گرفته شده است.»13
در ذیل نیز به اقوال بعضى از مفسّران اشاره مىشود:
یک. شیخ طوسى در تفسیر التبیان گوید: اصل اسلام از سلم است و أَسْلَمَ، به معناى «دَخَلَ فىِ السِّلْمِ» و اصل سلم، سلامت است، چرا که آن پیروى از سلامت است و پیروى کننده آن به سلامت مىرسد. یا اصل آن تسلیم است، چرا که او تسلیم به امر خداست و تسلیم نیز از سلامت است؛ زیرا انجام چیزى با سلامتى و مبرّایى از نقصان است. پس اسلام انجام عبادات با سلامتى و دورى از فریبکارى است.14
دو. فخر رازى در ذیل آیه یا ایها الذینَ امَنوا ادْخُلوا فِى السّلْمِ کافَّةً15 گوید: اصل سلم از انقیاد و پیروى است: إذْقالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمتُ لِرَبِّ العالَمینَ16. کاربرد اسلام نیز به خاطر همین معناست. کاربرد «سِلْم» بیشتر بر صلح و ترک جنگ است و اسلام در معناى انقیاد و پیروى هم به آن برمىگردد؛ چرا که در موقع صلح هر فردى از صاحب و مولایش پیروى مىکند و با آن نمىستیزد.17
سه. طبرسى در مجمعالبیان ذیل آیه إنَّ الدین عِنْد اللّهِ الاسلامُ18 گوید: اصل واژه اسلام از سلم به معناى صلح است و اصل سلم، سلامت است و یا اینکه اصل اسلام تسلیم است، چرا که آن تسلیم فرمان خداست و تسلیم از سلامت است. پس اسلام انجام عبادات، با سلامتى از آلودگىهاست.19
چهار. اصلُ الاستسَلام، طلب السلامة20
پنج. سبزوارى در مواهب الرحمن ذیل آیهى رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَینَ لَکَ21 گوید: مادّه سلم مشتمل بر معناى سلامت است.22
شش. بانوامین نیز در تفسیر مخزنالعرفان گوید: اصل اسلام، مأخوذ از سلم است؛ یعنى سالم گردیدن و خالى شدن از پرستش غیر حق تعالى و در نظر نگرفتن شریک با او.23
اسلام در بعضى از آیات به معناى لغوى آن -یعنى تسلیم شدن- بهکار رفته است و این معنا در بین همه شریعتها واحد است. اسلام نیز همان دین توحیدى است که همه انبیاء به آن مبعوث شدهاند.24 یکى از اصحاب امام صادق علیهالسلام مىگوید: قُلْتُ لَهُ: مَا الْاَسْلامُ؟ فقالَ: دینُ اللّهِ اسْمُهُ الإسلامُ وَ هُوَ دینُ اللّهِ قَبْلَ أَنْ تَکونوا حَیْثُ کُنْتُمْ وَ بَعْدَ أَنْ تَکونوا فَمَنْ أَقَرَّبِدینِ اللّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ وَ مَنْ عَمِلَ بِما أَمَرَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مُؤمِنٌ25؛ «به امام صادق علیهالسلام گفتم: اسلام چیست؟ فرمودند: دین خداست که اسم آن اسلام است و آن دین خداست قبل از آنکه شما بهوجود آمده باشید و بعد از به وجود آمدن شما. پس هر کس که به دین خدا اقرار کند، او مسلمان است و هر کس به آنچه خداى -عزوجل- به آن امر کرده است، عمل کند، او مؤمن است.» امام علیهالسلام در مورد مفهوم اسلام به نام شریعت و درآمدن شخص به گروه مسلمانان و امّت مسلمان در مراتب مختلف اشاره کرده است که در کلام مفسران تعبیر به «اسلام به معنى الاعم» و «اسلام به معنى الأخص» شده است. بهنظر نگارنده، تعبیر به «مقام اسلام» نیز در این مورد مناسب است.
براى نمونه، مفهوم اسلام در آیه 14 سوره حجرات که مىفرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤَمِنوا وَلکِنْ قولوا أَسْلمنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمان فى قُلوبِکُمْ، در معناى دوم حدیث امام صادق علیهالسلام است و به معناى شریعت نیست. معناى آیه آن است که: «بگویید اسلام آوردیم» نه اینکه «دین اسلام آوردیم». حضرت على علیهالسلام در حکمت 125 نهجالبلاغه معناى مقام اسلام را بیان داشته است: لَأَنْسُبَنَّ الْإسلامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْها أَحَدٌ قَبْلى أَلإسْلامُ هُوَ التّسلیمُ و التَّسلیمُ هُوَ الیَقینُ و الْیَقینُ هُوَ التَّصْدیقُ و التَّصْدیقُ هُوَ الإقْرارُ وَالإقْرارُ هُوَ الإدآءُ وَالإدآءُ هُوَالعَمَلُ. در این تعریف، به مفهوم اسلام در مراتب والاى آن اشاره شده است و مراد از آن نام شریعت نیست.
اسلام یک معناى اصطلاحى نیز دارد و آن شریعت قرآن است و این معنا بعد از نزول قرآن و بعد از انتشار دین حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله است.26 البتّه این معنا نیز به «اسلام به معناى نام شریعت» برمىگردد.
همانطور که اشاره شد، اسلام یک معناى اصطلاحى نیز دارد که مراد از آن شریعت پیغمبر خاتم است. حضرت على علیهالسلام در خطبه 152 نهجالبلاغه مىفرمایند: إِنَّ اللّهَ تَعالى خَصَّکُمْ بالْإِسْلامِ وَ اسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ..... اصْطَفى اللّهُ سَنهَجَهُ. مرحوم فیضالاسلام در ترجمه و شرح آن مىنویسد: «خداوند شما را به اسلام تخصیص داد و خواسته شما را براى آن (از پلیدى و کفر و شرک) پاکیزه و لایق گرداند.... خداوند متعال راه آن را (شریعت محمّدیه ا از سائر راهها و شرایع پیغمبران) ممتاز ساخت». برخى آیاتى که در آنها «اسلام» به معناى شریعت حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله آمده است، بدین قرار است:
1ـ1. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلىَ اللّهِ الکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى إلىَ الْإسْلامِ وَاللّهُ لایَهْدى القَوْمَ الظّالِمینَ27.
این آیه که ظاهراً در مورد اهل کتاب است، زمانىکه دلایلى واضح از جمله بشارت حضرت عیسى علیهالسلام بر نبوّت پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله بر آنها عرضه شد، اعراض کردند و در پاسخ آنها را به سحر و جادو نسبت دادند. وَإذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنى إسْرائیلَ إِنّى رَسولُ اللّه إِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِمابَیْنَ یَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جآءَهُمُ البَیِّناتُ قالوا هذا سِحرٌ مُبینٌ28. لذا در آیه مورد بحث، ادّعاى آنها را که مىگفتند: محمّد رسولخدا، و دین او الهى نیست، تکذیب مىکند.29 در حالى که او به سوى اسلام و شریعت خویش که از طرف خداوند مأمور به تبلیغ آن شده است، دعوت مىکند.
1ـ2. إِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الإسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوتوا الْکِتابَ إِلاّمِنْ بَعْدِ ما جآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ30.
این آیه نیز درباره اهل کتاب است که بعد از علم به حقّانیّت شریعت پیغمبر خاتم صلىاللهعلیهوآله ، از روى حسادت و کینهتوزى از پذیرش آن اعراض کردند. در تفسیر کنزالدقائق آمده است: لادینَ مَرضِىٌّ عِنْدَ اللّهِ اِلّا الإسلامَ وَ هُوَ التوحیدُ وَ التَّورّعُ بِالشَّرْعِ الذى جآءَ بِهِ محمّد صلىاللهعلیهوآله .31
این آیه نیز در واقع همان معناى رَضیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دیناً32 است که مراد از آن، شریعت محمّد صلىاللهعلیهوآله است.33 همچنین سیاق آیه نیز دلالت بر حصر کرده، بیانگر آن است که شریعت خاصّى مورد نظر است. استاد محمّدتقى جعفرى نیز در مورد این آیه گوید: «در إِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الإسلامُ، اسلام به صورت نکره نیامده و حصر در میان است. البتّه "اسلام" تا ظهور دین اسلام با جلوههاى متنوّعى بروز کرده است، ولى بدان جهت که لوههاى ابراهیمىِ قبل از اسلام در تغییرات و تحریفات فرو رفته است، منظور از اسلام در واقع همان معناى خاصّ آن است که در اسلام محمّدى صلىاللهعلیهوآله جلوهگر شده است.»34
عمروبن حریت یکى از اصحاب امام صادق علیهالسلام مىگوید: خدمت امام صادق علیهالسلام رسیدم و آن حضرت در خانه برادرش عبداللّهبن محمّد بود. به او گفتم: قربانت براى چه به این خانه آمدى؟ فرمودند: براى تفریح. به او عرض کردم قربانت من دین خودم را براى شما نقل نکنم؟ فرمود چرا؟ گفتم: براى خدا دیندارى کنم به شهادت أن لاإلهالّااللّهُوحده لاشریکَله و به اینکه محمّد بنده و رسول اوست و اینکه شکى در قیامت نیست و اینکه خدا هر آنکه در گور است زنده کند و به پا داشتن نماز و دادن زکات و روزه در ماه رمضان و حجّ خانه کعبه و ولایت على امیرالمؤمنین پس از رسول خدا و ولایت براى حسن و حسین و ولایت على بنالحسین و ولایت محمّدبنعلى -علیهمالسّلام- و براى شما بعد از او و به اینکه شما امامان من هستید. بر این عقیده زنده باشم و بر آن بمیرم و خدا را دیندارى کنم. فرمود: «اى عمرو به خدا قسم این، همان دین خداست و دین پدران من که خدا را در نهان و عیان بدان دیندارى کنم».35 در این حدیث معناى دین بعد از قبول شهادتین و اقرار به مسأله معاد، احکام مربوط به شریعت حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله و ولایت ائمّه اطهار علیهمالسّلام بیان شده است.
همانطور که اشاره شد، یکى از کاربردهاى اسلام در قرآن، به معناى اقرار به اسلام و عمل به شریعت الهى است؛ به این معنا که شخصى که دین اسلام را پذیرفت و خود را ملتزم به احکام فردى و اجتماعى اسلام نمود، از گروه مسلمانان به حساب مىآید. باید توجّه داشت که مسلمانان، داراى منزلت و مرتبه واحدى نیستند و درجات و مراتب تسلیم افراد متفاوت است. قبل از اینکه اسلام به معنى الاعم و اسلام به معنى الأخص را بررسى کنیم، به بیان اسلام تکوینى در قرآن مىپردازیم.
سخن از اسلام و تسلیم، انحصار آن را در انسان تداعى مىکند؛ حال آنکه اسلام متعلّق به گروه خاصّى از موجودات نیست؛ بلکه تمام موجودات عالم -ماسوى اللّه- تسلیم خدایند: أَفَغَیْرَدینِ اللّهِ یَبْغونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ طَوْعاً و کَرْهاً36. یعنى "آیا جز دین خدا را مىجویند؟ با آن که هر که در آسمانها و زمین است خواسته و یا ناخواسته سر به فرمان او نهاده است." آیه مورد بحث، تمامى موجودات آسمان و زمین را تسلیم در برابر خداوند مىداند. البتّه واضح است که اسلام تکوینى به معناى فرمانبردارى از احکام دین و شریعت که در مقابل آن عصیان و نافرمانى است، نمىباشد و مراتبى هم ندارد. اسلام تکوینى در واقع انقیاد و تسلیم به اوامر تکوینى است که تمامى موجودات و مخلوقات عوالم هستى اعمّ از مجرّدات، جمادات، نباتات، حیوانات و... را شامل مىشود و تخلّفى نیز از آن صورت نمىگیرد.37
نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد*** هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
در اسلام تشریعى انسانها در پذیرش و اعراض از آن مختارند؛ ولى در اسلام تکوینى، رضایت و میل مخلوقات دخیل نیست. این موضوع در آیه مذکور با تعبیر طَوْعاً و کَرْهاً بیان شده است. لذا نظرات بعضى از مفسّرین38 «طوع» را اسلام اختیارى و «کره» را اسلامِ سبب شمشیر اهل اسلام، بیان کردهاند و یا «آن» را حالت شخص، در موقع نزول عذاب یا مشرف شدن به مرگ دانستهاند؛39 بىاساس است.
در آیه تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىءٍ إِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهونَ تَسْبیحَهمْ40 نیز آسمانهاى هفتگانه و زمین و موجودات در آن را تسبیحگوى خداوند ذکر کرده است. پس همه موجودات عالم تسبیح گوى خداوند هستند. امام محمّد باقر علیهالسلام درباره این تسبیح مىفرمایند: «حرکت هر چیزى تسبیح خداى عزّوجلّ است».41 علاوه بر تسبیح موجودات که در فهم بهتر اسلام تکوینى مفید است، توجّه به هدایت عامّه نیز در فهم بهتر اسلام تکوینى لازم است. هدایت عامه شامل همه موجودات است: رَبَّنَا الّذى أَعْطى کُلَّ شَىءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى42 «پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که در خور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است». علاّمه طباطبائى مراد از هدایت را در این آیه، حرکت تمام موجودات به سوى مطلوب و غایت بیان کرده و این هدایت را عمومى دانسته است که شامل همه موجودات مىشود، نه اینکه فقط مربوط به انسانها باشد.43
ویژگى مشترکى که در بین همه موجودات وجود دارد و همه آنها را تسلیم خداوند کرده است، ممکن الوجود بودن آنهاست؛ چرا که هیچ ممکن الوجودى موجود نمىشود، مگر با ایجاد خداوند و همچنین از بین نمىرود، مگر به اراده خداوند. پس هر چیزى غیر از خداى تعالى، مطیع و خاضع در برابر جلال خداوندى است.44
اسلام دین کاملى است که داراى احکام فردى، اجتماعى و حکومتى است و افراد جامعه اسلامى تحت سیطره و قوانین آن در کنار یکدیگر زندگى مىکنند. براى ورود به جامعه اسلامى، شرایطى لازم است؛ چرا که هر شخص در جامعه اسلامى حقّ و حقوقى دارد و از بیتالمال مسلمین استفاده مىکند. براى اینکه شخصى بتواند یکى از اعضاى جامعه مسلمانان باشد و از حقوق و مزایاى آن استفاده کند و حدود اسلامى بر آن جارى شود، باید خود را به عضویّت جامعه اسلامى درآورد. آنچه شخص را به عضویّت جامعه اسلامى درمىآورد و حقوق آن را محترم مىشمارد، اقرار زبانى به اسلام است. یک شخص با اقرار به اسلام، اسلام را در شناسنامه خود ثبت مىکند و در پى آن از بیتالمال مسلمین بهرهمند مىگردد، به دادگاه مسلمانان مراجعه مىکند، تشکیل خانواده مىدهد و به راحتى در کنار افراد دیگر زندگى مىکند. البتّه در اینجا شدّت و ضعف تسلیم شخص و خلوص آن، هیچ تأثیرى در کم و زیادى حقوق وى ندارد. لذا یک فرد متشرّع که در طول زندگى خود از احکام اسلام تبعیّت مىکند و اجراى احکام اسلام در زندگى وى نمایان است، با یک فرد لاابالى و بىقید و بندى که فقط از اسلام به ظاهرى اکتفا کرده است، در حقوق اجتماعى و استفاده از بیتالمال تفاوتى با هم ندارند. قاسم صیرفى از امام صادق علیهالسلام روایت مىکند: أَلْإسْلامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَىّ بِهِ الْأَمانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُروجُ وَ الثّوابُ عَلىَ الْایمانِ؛45 «با اسلام جان محفوظ است و اداى امانت مىشود، فروج بدان حلال مىگردد؛ ولى ثواب آخرت با ایمان است.» محمّدبن مسلم هم در روایتى از یکى از باقرین -علیهماالسّلام- نقل مىکند: أَلْایمان اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْأسْلامُ اِقْرارٌ بِلاعَمَلٍ؛46 «ایمان اقرار و عمل است و اسلام اقرار بدون عمل است.» در روایتى دیگر ابوهریره از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند: أُمِرْتُ أَنْ أُقاتِلَ النّاسَ حَتّى یقولوا لاإله اِلّا اللّهُ فَمَنْ قالَ لاإِلهَ إِلّا اللّهُ عَصَمَ مِنّى مالَهُ وَ نَفْسَهُ إِلّاوَحِسابُهُ عَلىَ اللّهِ؛47" به جنگ با مردم امر شدهام، تا اینکه لاالهإلّااللّه بگویند؛ پس هر کس لاالهإلّااللّه گفت مال و جانش محفوظ است؛ امّا حساب آن با خداست." اسلام در این معنا چیزى جز اقرار و اعتراف نیست که با آن حقوق اجتماعى شخص در امان است؛ ولى تأثیرى در امور اخروى ندارد. در بین آنها افرادى هستند که با ریا و تزویر خود را در بین مسلمانان با انگیزه دنیوى و یا ضربه زدن به مسلمانان قرار مىدهند و بعضى از آنها از منافقین هستند. عبدالصاحب الحسنى العاملىّ در فصلى از کتابش تحت عنوان، المنافِقُ بَیْنَ المُسْلمینَ لایُنْکَرُ وُجودَهُ، بیان مىدارد که وجود منافقین در بین مسلمانان و افراد آنها پوشیده نیست و با اشاره به آیات اوّل سوره منافقون (إذا جآءَکَ المُنافقونَ قالوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ المُنافِقینَ لَکاذِبونَ) و آیاتى دیگر بیان مىدارد که آنها کسانى هستند که اسلام از خونهایشان حمایت مىکند و اقرار به شهادتینِ آنها قبول و آبروى آنها و اموالشان در بین مسلمانان محفوظ است48.
این معنا از اسلام همان است که بین ما متداول است و اوّلین معنایى که از اسلام به ذهن ما مىآید، همین است؛ در حالى که روح واقعى اسلام در قرآن مفهومى دیگر دارد و حقیقتى والاست که در بحث اسلام به معنى الأَخصّ بیان مىشود. ممکن است این سؤال به ذهن رسد که چه تفاوتى بین یک مسلمان واقعى با یک مسلمان ظاهرى وجود دارد؟ چرا در جامعه اسلامى به هر دو گروه به یک چشم نگاه مىشود و حقوق هر دو مساوى است؟ قرآن کریم در پاسخ گوید: وَمَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ49؛ «و دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است.» پس اگر چه در ظاهر با هم مساوى هستند، امّا پیروزى و رستگارى حقیقى از آن مسلمان واقعى است و مسلمان ظاهرى با اقرار به اسلام فقط ممکن است از امور دنیوى بهره برد و در آخرت براى او عذاب باشد.50 امام محمّدباقر علیهالسلام در پاسخ به این سؤال که آیا در ارث و قضایا و احکام، براى مؤمن برترى است یا اینکه به مؤمن بیشتر ارث تعلّق بگیرد، فرمودند: «نه، هر دو در حکم امام یکى هستند؛ امّا براى مؤمن فضیلتى نسبت به مسلمان در اعمالشان و قرب آنها به خداست...» سپس افزودند، آیا اینطور نیست که خداوند فرموده است: وَاللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشآءُ.
پس مؤمنان آنانى هستند که خداوند براى آنها حسنات را چند برابر مىکند و براى هر حسنهاى هفتاد برابر است. پس این از فضیلت آنان است و خداوند حسنات مؤمنین را به اندازهى صحت ایمانشان چند برابر مىکند و خداوند با مؤمنین هر چه بخواهد انجام مىدهد.51 از جمله آیاتى که در آن از اسلام به معنى الاعمّ سخن رفته است، به شرح زیر مىباشد:
ـ قالَتِ الأَعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنوا وَلَکِنْ قولوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمانُ فى قُلوبِکُمْ.52
شأن نزول آیه این است که در یک سال قحطى، جماعت انبوهى از بنىاسد با تمام خانواده و اولاد و اثاثیه به مدینه آمدند و اظهار اسلام نمودند، امّا در باطن ایمان نداشتند و تنها هدف آنها، پول گرفتن و وسایل زندگى بود. آنگاه وضعیت معاش در مدینه را مختل کرده، در مساجد و مقبرههاى مسلمانان منزل گرفتند و کوچههاى مدینه را آلوده کردند. آنان صبح و شام نزد رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىآمدند و ادّعا مىکردند که با تمام تابعین و اهل و عیال خود بدون هیچگونه جدال و نزاعى، رسالت تو را پذیرفتیم پس به ما چیزى بده که صرف عیال و فرزندان خود کنیم.
آنگاه این آیه، خبر از نفاق و درویى آنها داد.53 با توجّه به شأن نزول آیه واضح است که اسلام این گروه، چیزى فراتر از یک اقرار ظاهرى نیست و بهواسطه آن، مال و جانشان حفظ شد و فقط وضع زندگى دنیوى آنها سروسامانى گرفت؛ ولى تأثیرى در نجات آنها از عذاب آخرت ندارد.
ـ یَحْلِفونَ باللّهِ ماقالوا وَ لَقَدْ قالوا کَلِمَةَ الکُفْرِ وَ کَفَروا بَعْدَ إسْلامِهِمْ.54
این آیه در شأن غزوه تبوک نازل شده است و منافقان، کلامى که حاکى از کفر بود، بر زبان آوردند. آنگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله به واسطه وحى از نفاق آنها پرده برداشت؛ امّا آنها در مقام دفاع برآمدند و سوگند خوردند که ما چنین حرفى نزدهایم.55 خداوند در این آیه عمل منافقین را کفر بعد از اسلام نامیده است. در همین سوره نیز خطاب به این گروه مىفرماید: لاتَعْتَذِروا قَدْ کَفَرْ تُمْ بَعْدَ ایمانِکُمْ؛56 «عذر نیاورید که شما بعد از ایمانتان کافر شدهاید.» در این جا سؤالى مطرح مىشود که چرا در ابتدا از آنها به قَدْ کَفَرْ تُمْ بَعْدَ ایمانِکُمْ،57 تعبیر کرده است؟ به نظر مىرسد به خاطر آن باشد که این بیان، کلام رسول خدا صلىاللهعلیهوآله است که بر ادّعاى ظاهرى آنها مبنى بر داشتن ایمان بیان شده است؛ امّا در آیه مورد نظر (کَفَروا بَعْدَ إسْلامِهِم) قضاوت خداوند در مورد آنهاست و خداوند که عالم به هر چیز است و به درون آنها آگاه است، بر اساس ظواهر و ادّعاى آنها سخن نمىگوید، بلکه حقیقت حال آنها را بیان مىکند؛ مبنى بر اینکه ایمان ندارند.58 پس اسلام آوردن آنها صرفاً براى کسب منافع دنیوى و حفظ جان و اموال است و براى آخرتشان تأثیرى ندارد. در واقع مفهوم اسلام در این آیه، همان مفهوم اسلام در آیه قالَتِ الأَعراب ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوا وَلِکنْ قولوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمانُ فى قُلوبِکُم59 است که بیان آن گذشت.
بنابراین مىتوان گفت که ایمان به منزله مغز و اسلام به منزله پوست است. اسلام مقدّمه و زمینهاى براى پیدایش معرفت و ایمان است؛ امّا ارزش حقیقى براى ایمان است که مغز محسوب مىشود.60 ـ قُلْ لِلَّذینَ اوتوا الکِتابَ وَ الْأمّیّنَ ءَأَسْلَمتُمْ فَإِنْ أَسْلَموا فَقَدِ اهْتَدَوْا.61
این آیه شریفه نیز بیان مىدارد که گروهى از اهل کتاب و مشرکین به خاطر حفظ منافع مادّى و حفظ جان و مال، اسلام اختیار کردند؛ لذا ادّعاى آنها را مبنى بر پذیرش اسلام تکذیب کرده، بیان مىکند که اعمال و کردار شما نشان مىدهد که اسلام نیاوردهاید و فقط لقلقه زبان شماست و براى حفظ جان و بهدست آوردن مال ادّعاى اسلام مىکنید.62
در روایتى از انس بن مالک آمده است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: أَلإسلامُ علانَیةٌ وَالایمانُ فى القَلْبِ وَأَشارَ إلى صَدْرِه؛63 «اسلام در ظاهر است و ایمان در قلب و اشاره به سینهاش نمودند.» حضرت على علیهالسلام در پاسخ به زندیقى که معتقد به وجود تناقض در قرآن بود، فرمودند: «.... اینگونه نیست که هر کس نام ایمان بر او باشد، از آنچه گمراهان بهواسطه آن هلاک شدند، در امان باشد و اگر اینچنین بود، یهود (هم) با اعترافشان به توحید و اقرار شان به خدا نجات مىیافتند و بقیّه اقرارکنندگان بر وحدانیّت که ابلیس هم از آنان است، نجات مىیافتند.»64
ـ قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ اولى بَأسٍ شَدیدٍ تُقاتِلونَهُمْ أَوْیُسْلمونَ.65
این آیه شریفه، به گروهى از اعراب که در جنگ حدیبیّه از فرمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله سرپیچى کردند، دستور مىدهد که به سوى گروه مقابل حرکت کنید و از دو حال بیرون نیست: یا باید با آنها وارد جنگ مىشوید و یا آنها اسلام آورند. با توجّه به مطالب گفته شده در آیات قبل، اسلام در این آیه نیز اسلام ظاهرى است که با اقرار به آن، جان و مال آنها محفوظ مىماند؛ چرا که این قوم با اقرار ظاهرى به اسلام نیز از تعرّض مسلمانان در امان مىماندند و مسلمانان با وجود اقرار آنان به اسلام، از تعرّض به آنها خوددارى مىکردند.
در اسلام به معنى الأخص هر فردى با نیّت رسیدن به قرب الهى و دریافت اجر الهى وادى عمل گام مىگذارد و در این مرحله، همه افراد، عشق درونى و میل باطنى براى رسیدن به مراتب والاى خودسازى و تقرّب به ذات الهى و جلب رضاى او را دارند. چیزى که فرد را از اسلام به معنى الاعم فراتر مىبرد، عناد و ستیزهجویى نداشتن با احکام و فرامین الهى است. در اسلام به معنى الأخصّ، مراتب و درجات تسلیم افراد متفاوت است: هُمْ دَرجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بصَیرٌ بِما یَعْمَلونَ.66 چنانچه ممکن است ایمان سلمان و ابوذر هم در یک رتبه نباشد و هیچ کس نیز از باطن دیگرى و میزان ایمان وى آگاهى ندارد. پس باید از پلههاى این نردبان بالا رفت و همیشه نگاه انسان به سمت بالا باشد؛ چرا که این راه نامتناهى است.
یکى از نمونهها و مصادیق تسلیم واقعى و اسلام به معنى الأخَصّ، اسلام آوردن حضرت ابراهیم و اسماعیل -علیهماالسّلام- است. ابراهیم علیهالسلام به همراه فرزندش در اواخر عمر با وجود اینکه هر دو پیغمبر بودند و ابراهیم علیهالسلام از پیامبران اولوالعزم بود، در موقع بناى کعبه از خداوند تقاضاى اسلام مىنمایند: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا.67 آیا این درخواست، همان اسلام متداول در بین ماست و همان معنایى است که از این لفظ به ذهن ما مىرسد؟ واضح است که این خواسته از پیامبران الهى و آن هم در دوران نبوّت خود از والاترین درجات و مقامات اسلام است که قرآن کریم از آن تعبیر به اصطفآء نموده است. آنجا که مىفرماید: وَلَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فىالدنیا وَ إِنَّهُ فى الاخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ.68 در پرتو مقام «اصطفاء» است که دعاى حضرت ابراهیم علیهالسلام مستجاب شده است. رَبِّ هَبْ لى حُکْماً وَأَلْحِقْنى بِالصّالحینَ،69 و ملحق به صالحین شدند. امام صادق علیهالسلام در مورد آنها مىفرمایند: صالحان همان پیامبر و امامان علیهمالسلام هستند.70 اینکه بعضى از مفسّران دعاى حضرت ابراهیم علیهالسلام را مربوط به قبل از رسیدن به مقام نبوّت بیان مىکنند، به این دلیل که نبوّت مقامى بزرگ است و تحقّق آن قبل از اسلام منتفى مىباشد71، گویا به حقیقت معناى اسلام عنایت نداشتند. همچنین مطابق نصّ صریح قرآن، اسماعیل علیهالسلام عطیه الهى به ابراهیم در اواخر عمر ایشان بود؛ همان طور که قرآن کریم مىفرماید: أَلْحَمْدُلِلّهِ الذى وَهَبَ لى عَلَى الکبَرِ اسْمعیلَ و إِسْحقَ.72 درخواست اسلام از سوى حضرت ابراهیم علیهالسلام و اسماعیل علیهالسلام قطعاً در سنّ پیرى ابراهیم علیهالسلام بوده است. بنابراین چه بسا پیامبرى تا آخر عمر هم به مراتب بالاى اسلام بالمعنى الاخص نائل نگردد.
نمونه دیگر قصه حضرت یوسف علیهالسلام است. حضرت یوسف علیهالسلام پس از گذشتن مدّت زیادى از عمر شریفش و طى کردن سالهایى از دوران نبوّت و رسالت خویش، همانند حضرت ابراهیم علیهالسلام از خداوند تقاضاى اسلام و ملحق شدن به صالحین کرد: رَبِّ قَدْ ءاتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنى مِنْ تَأویلِ الْأحادیثِ فاطِرِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلیّى فىِ الدُّنْیا وَالْاخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنى بالصّالِحین.73 در اینجا هم اگر کسى بپرسد که انبیاء علیهمالسلام آگاه هستند که از دنیا رفتن آنها در حال اسلام است، پس دیگر چه جایى براى این درخواست و دعا مىباشد، در پاسخ باید گفت که کمال مسلمان، در تسلیم در برابر احکام الهى است، به گونهاى که اسلام در قلب وى تثبیت گردد و رضا به قضاى الهى و تقدیر او شود، آنگاه داراى نفس مطمئنّه و شرح صدر مىشود و این حالت غیر از اسلامى است که در مقابل کفر است. آرى! حضرت یوسف علیهالسلام بعد از پشت سرگذاشتن روزهاى پرفراز و نشیب و رفتن به قعر چاه و بردگى در مصر و رفتن به زندان و روزهاى پادشاهى خود، از خداوند تقاضاى اسلام نمود؛ در حالىکه آنچنان محبت الهى در قلب ایشان جاى گرفته بود که یکباره از خطاب و گفتگوى با پدر صرف نظر کرد و با خداى خود سخن مىگوید که پروردگارا تو به من سلطنت عطاء کردى و از تأویل احادیث (تعبیر خواب) آگاهم ساختى؛ اى آفریننده آسمانها و زمین من را در تحت ولایت خود درآور!
اسلام در قرآن داراى وجوه مختلفى مىباشد و فهم دقیق آن با تدبّر در آیات و روایات حاصل مىشود. مشهور این است که مسلمان، به دیندار ظاهرى گفته مىشود و نقطه مقابل آن مؤمن است که به افراد پایبند به احکام دین اطلاق مىشود؛ در حالىکه این، یکى از معانى اسلام است و اسلام حقیقى چه بسا والاتر از ایمان باشد. اسلام ظاهرى (اقرار به شهادتین) به عنوان شرط ورود به جامعه اسلامى، راه را براى وجود منافقین در بین مسلمانان فراهم مىکند؛ لذا هوشیارى مسلمانان و جلوگیرى از فعّالیّتهاى سوء آنها لازم است. انگیزه مسلمانان واقعى، انجام طاعات و ترک گناهان و تقرّب جستن به درگاه الهى و نیل به پاداش خداوندگار هستى در دنیا و آخرت است.
اسلام از مفاهیم نسبى و داراى مراتب مختلفى است که آیات مختلفى در قرآن کریم به مراتب والاى آن اشاره دارند.
* کارشناسى ارشد علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران.
1. آرتور جفرى، واژههاى دخیل در قرآن مجید، ص120.
2. همان، ص 121.
3. مشکور، محمّدجواد، فرهنگ تطبیقى عربى با زبانهاى سامى و ایرانى، ج1، ص 402.
4. آرتور جفرى، پیشین، ص122-12.
5. ابندرید، ابوبکر محمّدبن الحسن، الجمهرة اللّغه، ج2، ص858؛ احمدبن فارسبن زکریا، معجم مقاییس اللغه: ج3، ص91.
6. همانها.
7. خلیل بن احمد الفراهیدى، العین، ج7، ص265.
8. الازهرى، ابىمنصوربن محمّدبناحمد، ج2، ص446.
9. الأزهرى، همان؛ ابنمنظور، ابوالفضل جمالالدین محمّدبنمکرم، لسانالعرب، ج12، ص290.
10. ابنفارس، پیشین، ج3، ص91؛ ابنمنظور، پیشین، ج12، ص291؛ فیروزآبادى، مجدالدین محمّدبن یعقوب: القاموس المحیط، ج4، ص182.
11. همانها.
12. الازهرى، پیشین، ج12، ص446؛ ابندرید، پیشین، ج2، ص858.
13. على انصاریان، الدلیل على موضوعات نهجالبلاغه، مترجم اسمعیل تاجبخش، ج1، ص521-520.
14. طوسى، محمّدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص418.
15. بقره/ 208.
16. بقره/ 131.
17. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج4، ص206.
18. آل عمران 19.
19. طبرسى، فضلبنالحسن، مجمعالبیان، ج2، ص715.
20. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج11، ص124.
21. بقره/ 128.
22. سبزوارى، مواهب الرحمن فى تفسیرالقرآن، ج2، ص142.
23. امین، بانوى ایرانى، مخزنالعرفان، ج7، ص142.
24. طباطبائى، محمّدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، جلد3، ص440.
25. کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه و شرح فارسى محمّدباقر کمرهاى، ج3، ص66.
26. طباطبائى، پیشین، ج3، ص440.
27. صف/7.
28. صف/6.
29. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج19، ص430.
30. آل عمران /19.
31. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، پیشین، ج3، ص57.
32. مائده/6.
33. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فى تفسیرالقرآن، ج3، ص143.
34. جعفرى، محمّدتقى، کتاب نقد، فصلنامه انتقادى فلسفى- فرهنگى، شماره4، پاییز76، ص345.
35. کلینى، محمّدبن یعقوب، پیشین، ج3، ص42.
36. آل عمران/83.
37. امین، بانوى ایرانى، پیشین، ج15، ص173.
38. کاشانى، فتحاللّه، منهجالصادقین، ج2، ص267.
39. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، پیشین، ج3، ص151.
40. اسراء/44.
41. بحارالانوار، ج60 ص177 به نقل از: دانشنامه قرآن پژوهى، به کوشش بهاءالدین خرمشاهى، ج1، 16.
42. طه/5.
43. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج14، ص232.
44. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج8، ص123.
45. کلینى، محمّدبن یعقوب، پیشین، ج3، ص43.
46. بحرانى، هاشم الحسینى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج4، ص212.
47. مسلمبن الحجّاج القشیرى النیشابورى، ابىالحسین، صحیح مسلم، ج1، ص52.
48. الحسنى العاملى، عبدالصاحب، روحالایمان فىالدین الاسلامى، ص28.
49. نساء/125.
50. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج5، ص143.
51. مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ج65، ص410.
52. حجرات/14.
53. امین، بانوى ایرانى، فخزنالعرفان، ج6، ص255.
54. توبه/47.
55. قرشى، علىاکبر، تفسیر احسن الحدیث، ج4، ص276.
56. توبه/66.
57. توبه/66.
58. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج9، ص458.
59. حجرات/14.
60. دستغیب شیرازى، عبدالحسین، ایمان، ص22.
61. آل عمران/20.
62. امین، بانوى ایرانى، پیشین، ج15، ص72.
63. طبرسى، فضلبنحسن، مجمعالبیان فى علوم القرآن، ج9، ص208.
64. مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ج66، ص567.
65. فتح/16.
66. آل عمران/163.
67. بقره/128.
68. بقره/130.
69. شعراء/83.
70. بحرانى، هاشم الحسینى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج1، ص156.
71. طبرسى، فضلبنالحسن، مجمعالبیان فى علوم القرآن، ج1، ص398.
72. ابراهیم/39.
73. یوسف/ 101.